تقی موبایلش را آورده است تعمیر. صبح که زنگ زد سمانه، کلّی شکایت ریخت توی گوش هایش. « چرا گوشی رو برنمی داری؟ نه خونه رو نه موبایلتو». از پریشب که به چهار زنگ تلفن خانه اعتنا نکرد و گوشی را برنداشت دیگر نه تلفن خانه زنگ خورد نه موبایل. دیروز هم که نقی رفته بود مقبرة الشهدا و نگرانی یکهو ریخته بود توی دل سمانه، زنگ هایش نمی رسید به موبایل نقی. حتّی ردّ تماس هم نمی انداخت. مغازه دار روی موبایل برچسب زد. اسم نقی را پرسید و یک شماره ی تلفن که شماره خانه را داد. «فردا آماده ست.»
نقی آمده است خانه.گوشی را بر می دارد که به سمانه زنگ بزند. هنوز شماره ای نگرفته است و هنوز انگشتش نرفته است که دکمه ای را ببوسد. هنوز هیچ اقدامی برای شماره گرفتن به هیچ کسی نکرده است که محسن حرف می زند. سلام و احوال پرسی. نقی هاج و واج ِ شماره نگرفتن و حرف زدن محسن است و تازه ذهنش می خواهد قهر کردن تلفن و گوشی موبایل و زنگ نزدنشان را یادش بیاورد که محسن ... . که محسن ... . که محسن می گوید: «دایی رضا چپ کرده. دایی و زن دایی به رحمت خدا رفتن. سمانه خانم باهاشون نبودن. خوبن.»
شاید تا حالا کسی اینقدر بی حال کسی دیگر را نبوسیده باشد، اینقدر که انگشت سبّابه ی نقی بی حال و ضعف و تردید شماره ی سمانه را می بوسید. «سلام». «خوبید؟» «چه خبر؟» سمانه نمی دانست نقی خبردار شده است. کلمه کلمه حرف می زد و بعد از هر کلمه چشم ها اشک ها را قورت می دادند و گلو بغض را. عجب توقّعی! درست است که ماهیچه های پلک پایین خوب کار می کنند. بله! امّا برای دو سه قطره اشک. که سدّ کنند و نگذارند بریزد. نه برای یک اقیانوس. اقیانوسی که منتظر صدای مهربان نقی هستند تا هرّی بریزند روی گونه ها. «نقی جان!» با همین جان است که اقیانوس... . عجب آب زلالی. و عجب شور.
آمده است شهرستان. پیراهن سیاه پوشیده است با کت کتانش که از خشک شویی گرفته است(مراجعه شود به نقی نامه2). اوّل به دایی حسین می رسد. می روند توی بغل هم و گریه می کنند. هنوز توی مجلس ننشسته تشییع جنازه شروع می شود. پسر دایی اش مهدی عجیب پریشان است. مهدی می شود برادر سمانه. یعنی برادر خانمش. وقت ِ دفن دو دست مهدی را دست دارند. صورتش زخمی شده است و یقیه ی پیراهنش چاک داده. نقی یاد مقبرة الشهدا می افتد و قضیه ی پیراهن و خون آلود شدنش و یاد دیروز و خواب امام هادی علیه السلام و یاد یکی از صحبت های امام علیه السلام. سمانه آرام تر است و چشم هایش سرخ ِ سرخ.
حدیث: امام علی النقی الهادی علیه السلام: «هر کس از مکر و مؤاخذه دردناک خداوند، خود را در امان احساس کند، تکبر میورزد تا اینکه با قضا و تقدیر خداوند مواجه گردد؛ اما انسانی که بر دلیل روشنی از پروردگارش دست یافته است، مصیبتهای دنیا بر او سخت نخواهد بود؛ گرچه قطعه قطعه شده و [اجزاء بدنش] پراکنده شود.»
تحف العقول، ص 483.
از خود میدان اوّل تهرانپارس پیاده آمده است. تپّه را می رود بالا. می نشیند کنار قبرهای شهدا. مقبرة الشهداست. شیشه ی غبار آلود چشم ها را می شوید. عجب آلودگی ای دارد تهران! نقی مجبور می شود هر هفته ... . کت کتانش را تنش نکرده است همان که سمانه همیشه می گوید: «خیلی بهت می یاد» و محسن به شوخی می گوید: «می یاد و می ره!» دیروز توی "نقی نامه ی1" کتش خیس شد و بعد گِلی شد از خاک و آجر دیوار که افتاد رویش. داده است خشک شویی. مجبور شده موبایلش را بگذارد توی جیب شلوار. کیف پولش را هم. دو جیب شلوارش قلمبه شده است. بی خود موبایلش را برداشته است. از دیشب که به زنگ های تلفن خانه اعتنا نکرد نه تلفن خانه اش زنگ زده است و نه موبایلش زنگ می خورد. رگ قوم و خویشی شان می کشد. به نظر موبایل، نوه ی دختری تلفن ثابت باشد. شاید هم پسری. دستمال اشک را درآورده. از گوشه ی چشم. و تازه دارد غبار روبی شیشه ها شروع می شود. این هفته را خدا به خیر کند! خدا به خیر کند! خدا این هفته را به خیر کند! دل پر نقی را ... . عجب آلودگی ای دارد تهران! «چه می شد اگر تهران ِ جان نقی طاهران شود؟!» گفتم که خدا به خیر کند. وقتی اوّل ِ درد دل نقی اینطوری شروع شود باید خدا آخر ماجرا را به خیر کند. غبار روبی شیشه ی چشم ها بهانه است. آخر در عرض یک هفته چقدر غبار جمع می شود روی شیشه ی یک چشم. هنوز روزی چند بار هم با آب وضو شسته می شوند. چشم ها، نقی را گول می زنند. به بهانه ی غبار روبی می آیند آب تنی. وسط دریای شور اشک. و این هفته بساط آبتنی حسابی جور می شود. و خدا به خیر کند. یک سال قبل بود که نقی همین حال را داشت. همین جا. که اشک ها زیاد شد. هق هق هم آمد. شانه ها هم لرزید. گرفتگی که گلوی دل را بگیرد و ول نکند داد زدن دست خود آدم نیست. برای همین نقی یک سال قبل که آمده بود اینجا و حالی داشت داد زد و داد زد. و در این حال آدم فکر می کند اگر یقه ی پیراهن را چاک دهد ماجرا فیصله می یابد که نیافت. زد به کوه. چشم ها که پر از نمک ِ اشک است چه می داند سیم خاردار چیست. خورده بود به سیم های خاردار. جای زخم ها هنوز روی بدنش هست و یکی گوشه ی راست لبش. که حالا اشک ها به آنجا که می رسند تغییر مسیر می دهند. می افتند توی شیار جای زخم و می روند روی لبها. شور ِ شور. و خوش طعم. هق هق گلو هم می آید. شانه ها هم دارد می لرزد. من می ترسم. سمانه هم می ترسد. نشسته است. خانه پدرش. رفته است شهرستان. دیشب نقی تلفن را برنداشت (مراجعه شود به نقی نامه1). و حالا سمانه تشسته است به نماز. سلام را که می گوید دلش هرّی می ریزد پایین و نقی ... نقی ... نقی. یاد نقی توی قلبش است. دعا می کند. دست هایش رفته بالا زیر چادر سفید. صحنه ای که نقی خیلی دوست دارد. دارد نقی را دعا می کند. من هم می خواهم نقی را دعا کنم. من نقی را خیلی دوست دارم. خدایا! می خواهم نقی را دعا کنم. به نقی رحم کن. که سمانه دیگر تحمّل دیدن زخم های پر خون نقی را ندارد. دعای ناقص مرا هم که قبول نکنی قسم سمانه را چه طور می شود ردّ کرد. که تو را برای سلامتی نقی اش به نقی علیه السلام قسم داد. ردّ نمی کنی. و ردّ نکردی که از داد و گریبان چاک دادن نقی خبری نیست. افتاده است روی قبر. تکان هم نمی خورد. خواب است. خواب می بیند. حالا چشم هایی که وسط آب اشک آب تنی کرده اند قرار است که را توی خواب ببینند؟ غیر از کسی که سمانه خدا را به او قسم داد؟ امام علی النقی الهادی علیه السلام را؟
حدیث: امام هادی علیه السلام: خداوند متعال توصیف نشود، جز بدانچه خود وصف کرده است و چگونه توصیف میشود آن وجودی که حواس مخلوقات از درکش ناتوان است و اوهام و خیالات به آن نمیرسند و تصور و اندیشه ها به حقیقتش آگاه نمیگردند و در افق نگاه چشمها نگنجد! او با همه نزدیکی دور است و با همه دوری اش نزدیک. چگونگی را پدید آورد و خودش چگونه نیست. مکان را آفرید، ولی خود مکانی ندارد و از چگونگی و مکان داشتن جداست. یگانه است و بی همتا. با شکوه است و نامها و اسمائش همه مقدساند و پاک.
تحف العقول/ ص 482 و الکافی/ ج 1/ ص 138.